در بسیاری از تفاسیر، به ویژه تفسیرهای روایی اهل سنّت، روایات فراوانی در زمینهی تاریخ و سرگذشت پیامبران پیشین و نیز اعتقادات و معارف دینی نقل شده كه سرمنشأ بسیاری از آنها خرافات و داستانهای ساختگی اهل كتاب است. این روایات كه به «اسرائیلیات» شهرت یافته، بیشتر از طریق عالمان نومسلمان اهل كتاب به حوزهی تفسیر راه یافته است. سوگمندانه بسیاری از مفسّران، بدون نقد این روایات، به نقل آنها پرداختهاند. در سدهی اخیر با گسترش عقلگرایی در تفسیر، رویكردی نقّادانه به این روایات در میان مفسّران و اهل تحقیق نُضج گرفته است.
در این مقاله، زمینهها و عوامل اصلی پیدایش و گسترش اسرائیلیات در كتب تفسیر را كاویده شده است و «اسطورهگرایی»، «ارتباط مسلمانان با اهل كتاب»، «اشتراك قرآن و كتب پیشین در برخی موضوعات»، «برتری علمی اهل كتاب بر اعراب جاهلی»، «سوء نیت علمای یهود و نصارا»، «حذف اسناد روایات و خوشبینی به اهل كتاب» و «میدان دادن دستگاه خلافت به داستانسرایان» را از عمدهترین زمینهها و عوامل پیدایش و گسترش اسرائیلیات برشمرده شده است.
در برخی منابع تفسیری شیعه و سنّی بهویژه تفاسیر روایی، نقلهای فراوانی در زمینهی تاریخ و سرگذشت پیامبران الاهی و نیز اعتقادات و معارف دینی گزارش شده كه قابل تأمّل و بررسی است. بیشتر این حكایات و روایات از طریق دانشمندان نوآیین اهل كتاب بهویژه یهود به حوزهی فرهنگ اسلامی راه یافته است. اینگونه سخنان در اصطلاح اسرائیلیات نامیده میشود.
دكتر ذهبی معتقد است متقدمان دربارهی اسرائیلیات سخن نگفتهاند؛[1] در حالی كه ابنتیمیّه (م 728ق) در كتاب خود، فصلی را به این بحث اختصاص داده است[2] و پس از وی ابنكثیر (م 774ق) در تفسیر خویش[3] و نیز ابنخلدون (م 806 یا 808ق) در مقدمهی «العبر» این اصطلاح را به كار گرفتهاند. ابنخلدون تصریح دارد كه نخستین كسی كه اسرائیلیات را مورد نقّادی قرار داده، مفسّر اندلسی، عبدالحق بن عطیه (م 542ق) بوده است.[4]
دربارهی پیشینهی موضوع، این نكته لازم به ذكر است كه كتابها و مقالههای موجود، نشانگر آن است كه پژوهش و تألیف دربارهی «اسرائیلیات» بیشتر مورد توجه عالمان اهل سنّت بوده است[5] و جز مقالههای كوتاه و پراكنده، كتابی مستقل در این زمینه از محققان و نویسندگان شیعی نگارش و نشر نیافته است.
واژهی «اسرائیلیات» جمع اسرائیلیه، در اصطلاح گاهی در معنایی ویژه، فقط بر آن دسته از روایاتی اطلاق میگردد كه صبغهی یهودی دارد،[6] و گاهی در مفهومی گستردهتر به كار میرود و روایات یهودی و مسیحی را در بر میگیرد و نیز گاهی در مفهومی فراگیرتر از دو مورد پیشین به كار میرود و هر نوع روایت و حكایتی را كه از منابع غیراسلامی به قلمرو فرهنگ اسلامی وارد گردد، شامل میشود.[7] گاهی نیز واژهی اسرائیلیات به معنای گزارشها و وقایع تاریخی قوم یهود و بنیاسرائیل به كار میرود، چنانكه كتاب اسرائیلیات القرآن[8] جهت بررسی این نوع رویدادهای تاریخی و سرگذشت قوم یهود، تألیف شده است.
برخی از نویسندگان، آغاز پیدایش و نفوذ اسرائیلیات به حوزهی تفسیر را عهد صحابه دانسته و یكی از منابع تفسیری را نیز «اهل كتاب» شمردهاند. دكتر ذهبی ضمن بیان این مطلب مینویسد: «صحابه وقتی به طور طبیعی به داستانی از داستانهای قرآنی برخورد میكردند، دوست داشتند دربارهی زوایای پیچیده و پنهان آن، كه قرآن متعرض آن نشده است، ولی به جز یهودیان تازه مسلمان، كسی را كه پاسخگوی آنان باشد نمییافتند؛ از اینرو، بسیاری از اخبار و اطلاعات را از آنان دریافت میكردند.[9]
به نظر میرسد به دلیل نهی آشكار پیامبر اكرم ـ صلی اللّه علیه و آله ـ از مراجعه به اهل كتاب و نسخهبرداری از نوشتههای آنان، هیچیك از صحابه در زمان حیات پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ به خود اجازه نمیدادند كه به آنان رجوع یا مطالبی را از آنان اقتباس و نقل كنند.[10] گرچه بیشتر مورخان و مفسّران، عصر صحابه را عصر پیدایش اسرائیلیات و نفوذ آنها در تفسیر و حدیث و به ویژه در تاریخ دانسته و مرجع اصلی، بلكه یگانه مرجع عربها در آن زمان را برای شناخت احوال و سرگذشت امتهای گذشته و پیامبران الاهی، تورات و اهل كتاب دانستهاند، این نظر نادرست است؛ زیرا تنها كسانی از صحابه به اهل كتاب مراجعه مینمودند كه از نظر علمی دارای بضاعت اندكی بودند و از اینرو، متأثر و فریفتهی سخنان آنان میشدند. علّامه سید مرتضی عسكری دربارهی تمیمداری و روایات ساختگی وی مینویسد: «امّا افرادی از صحابه كه از نظر معرفت و اسلامشناسی چندان مایهای نداشتند، همچون ابوهریره و انس و عبدالله بن عمر و نیز تابعین كه میخواستند اسلام را از زبان تمیمها بیاموزند، سخنان این عالم و راهب نصرانی تازه مسلمان را گرفتند و به صورت روایت برای نسلهای بعد نقل كردند به اینگونه، سلسله روایاتی كه در علم حدیثشناسی بدان «اسرائیلیات» گفته میشود، یعنی داستانهای بنیاسرائیل و آنچه در تورات و انجیل و اینگونه كتب تحریف شدهی عهد عتیق بوده است، به عالم اسلامی پا نهاد و در اینجا ماندگار شد و عنوان تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامی به خود گرفت».[11]
از جمله شخصیتهایی كه در بین صحابه،. آشكارا در برابر این تهاجمات فرهنگی، ایستادگی كردند، میتوان امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ ، ابنعباس، ابنمسعود و ابوذر غفاری، حذیقه بن یمان و خبّاب اشاره نمود.[12]
دكتر ذهبی از جمله ویژگیهای تفسیر عهد صحابه را بهرهمندی برخی از آنان از دانش اهل كتاب دانسته و تا اندازهای به انگیزهی روانی و جامعهشناختی اخذ و اقتباس مردم از دانشمندان یهودی و نصرانی و نیز ارزیابی میزان اهمیت تعالیم فراگرفته از آنان پرداخته و در نهایت تلاش نموده است تا ساحت صحابه را از این اتّهام كه متأثر از اندیشههای انحرافی اهل كتاب شدهاند، پاك و مبرا سازد.[13] وی در بخش دیگری از كتابش در مبحث ویژگیهای تفسیر در دورهی تابعان، بهطور جداگانه به این امر اعتراف كرده است كه در این دوره، بسیاری از اسرائیلیات و نصرانیات وارد عرصهی تفسیر گردیده است. وی دلیل عمدهی آن را، ورود جمعیّت زیادی از اهل كتاب به حوزهی اسلام دانسته است.[14]
دكتر رمزی نعناعه، یكی از ویژگیهای تفسیر در عهد تابعان را آمیختگی آن با اسرائیلیات دانسته، مینویسد: «این امر بدین سبب است كه در آن زمان بسیاری از اهل كتاب به آیین اسلام گرویدند و روایات و اخبار فراوانی را كه راجع به خلقت و اسرار وجود و داستانهای پیشین در اذهان خود داشتند چون گرایش شدیدی نسبت به شنیدن و دانستن تفاصیل قصص قرآن وجود داشت، بازگو كردند. و این امر موجب شد وضعیت تفسیر قرآن بدین بلا دچار گردد و به سبب سهلانگاری تابعان، اسرائیلیات بسیاری بدون نقد و بررسی وارد تفسیر شود و بیشترین نقل در اینباره از سوی مسلمانان نوآیین اهل كتاب نظیر كعب الاحبار و وهب بن منبه است».[15]
علّامهی طباطبایی (رحمه الله) نیز در مقدمهی تفسیر خود دربارهی ویژگی تفسیر در دورهی تابعان مینویسد: «تنها تفاوت عمدهای كه از نظر روش و منابع تفسیری در دورهی تابعان نسبت به عصر صحابه پدید آمد، این بود كه در این دوره روایاتی به تفسیر افزوده شد كه در میان آنها، روایاتی وجود داشت كه یهود یا دیگران به طور پنهانی وارد تفسیر كردند؛ به ویژه داستانها و معارفی كه به موضوع آفرینش باز میگردد. مانند پیدایش آسمانها و زمین، دریاها، كاخ شدّاد، لغزشهای پیامبران، تحریف كتاب و چیزهایی دیگر از این نوع كه برخی از آنها در تفسیر مأثور از صحابه نیز یافت میشد».[16]
در باب عوامل پیدایش و گسترش اسرائیلیات، مسایل فراوانی است كه هریك از محققان به بخشی از آنها اشاره كردهاند؛ بدیهی است كه همهی این عوامل و علل از نظر اهمیت و نقش و تأثیر، در یك سطح نیستند؛ از جملهی این عوامل عبارتند از: مهاجرت یهود و نصارا به جزیره العرب و ارتباط و همجواری مسلمانان با آنان؛ سابقهی دیرینهی فرهنگ یهود و هیمنت علمی و فرهنگی اهل كتاب بر عربها؛ بیسوادی و ناآگاهی جامعهی عرب و غلبهی بدویّت بر آن و خودباختگی عربها در برابر دانش اهل كتاب؛ اشتراك فراوان متون دینی یهود با آیین اسلام؛ ایجاز و اختصار داستانهای قرآن كریم و اطناب و تطویل در داستانهای اهل كتاب؛ حرص و ولع مسلمانان برای شنیدن افسانههای بافتهی یهود در اثر خودستایی یهود و برتریطلبی آنان بر عربها گرایش عوام بر امور شگفتانگیز و حیرتآور و كنجكاوی آنان در دست یازیدن به جزئیات داستانها و حوادث تاریخی، سادهلوحی برخی از راویان حدیث و خوشباوری برخی از عالمان نسبت به دانشمندان نوآیین اهل كتاب؛ سهلانگاری و عدم دقت و احتیاط در سندهای روایات تفسیری؛ نبود ارتباط اطلاعاتی با مركز دنیای اسلام؛ تظاهر به اسلام برخی از راویان و سوء نیّت و مقاصد شیطنتآمیز آنان، منع نگارش و نقل احادیث پیامبر اكرم ـ صلی اللّه علیه و آله ـ و فضای بستهی فرهنگی وجوّ خفقان و فشار حاكم بر جامعه از سوی حكّام وقت؛ میدان دادن خلفاء، بهویژه خلیفهی دوم و معاویه به داستانسرایان و ترویج اسرائیلیات در پناه حكومت اموی؛ بازی دادن مردم و سرگرمی و انحراف اذهان آنان با داستانهای اسرائیلی برای دور ماندن از مسایل مهم سیاسی اجتماعی بهویژه در عصر بنیامیّه؛ عدم توانایی صاحبان قدرت در پاسخگویی به مسایل مورد نیاز مردم؛ نفوذ نصرانیها در دستگاه خلافت امویان و تلاش برای انزوای اهل بیت پیامبر ـ علیهم السلام ـ از صحنهی سیاست و حكومت و رویكرد آنان به اهل كتاب و ترویج اندیشههای انحرافی آنان.
در اين نوشتار به بررسي مهمترين زمينهها و ريشههاي پيدايش و گسترش اسرائيليات پرداخته ميشود:
از ميان علل و عوامل پيشگفته، هشت عامل را كه نقش مهمي در پيدايش و ترويج روايات اسرائيلي داشته است، مورد بررسي قرار ميدهيم.
از جمله زمينههاي پيدايش و نفوذ اسرائيليات و انديشههاي اهل كتاب، بهويژه يهوديان در ميان جمعيت و فرهنگ اسلامي، كوچ يهود و نصارا به سوي جزيرة العرب و همجواري مسلمانان با آنان در مدينه بوده است. يهوديان پيش از آمدن به مدينه، تاريخي پرفراز و نشيب و زندگي تلخ و طاقتفرسا و دوراني طولاني از خانه بهدوشي و آوارگي و بردگي را پشت سر نهادهاند. دربارهي پيشينهي تاريخي يهوديان در سورهي يوسف آمده است كه حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ همراه با فرزندانش از فلسطين به سوي مصر هجرت نمود، محلي كه فرزندش يوسف ـ عليه السلام ـ ، در آن عصر وزير پادشاه بود.[1] پادشاه مصر به خاطر يوسف ـ عليه السلام ـ سرزمين حاصلخيز و مناسبي را در مصر در اختيار آنها نهاد و تبار يعقوب در آنجا براي مدتي طولاني ماندند...، امّا بعدها، «فراعنه» يهوديان را تحت شكنجه قرار ميدادند و با آنان بدرفتاري مينمودند؛ فرزندانشان را ميكشتند و زنانشان را كنيز و خدمتكار خود قرار ميدادند، تا اينكه خداوند پيامبري ـ حضرت موسي بن عمران ـ عليه السلام ـ ـ را از ميان اين قوم براي آنان فرستاد و آنان را از ستم و بردگي آزاد كرد و از آنان خواست تا بارديگر به سرزمين فلسطين بازگردند و با ساكنان آنجا به نبرد بپردازند، و به آنان وعدهي پيروزي بر دشمن داد، امّا آنان از سر ترس و زبوني، تن به جنگ ندادند و قعود را بر قيام عليه ستمگران ترجيح دادند؛ آنگاه خداوند مقدّر ساخت تا چهل سال در صحراي سينا سرگردان مانده، كيفر نافرماني و سرپيچي از فرمان پيامبر و رهبري الاهي را بچشند.
در اين زمان بود كه حضرت هارون ـ عليه السلام ـ و پس از او حضرت موسي ـ عليه السلام ـ رحلت نمودند و خواهرزادهي موسي ـ عليه السلام ـ ، يوشع بن نون، جانشين وي گرديد. وي حدود سيزده قرن قبل از ميلاد بر سرزمين فلسطين هجوم آورد و آنجا را به تصرف درآورد و بيشتر ساكنانش را نابود كرد و گروهي را نيز آواره و تبعيد نمود.[2]
پس از وي، خداوند، پيامبران بسياري فرستاد و در سال 596 پيش از ميلاد، پادشاه بابِل ـ بختنَصّر ـ به فلسطين حمله برد و بر آنان سيطره يافت و بسياري را كشت و گروه زيادي را نيز به اسارت گرفت. اينان تحت حكومت بختنَصّر تا سال 538 پيش از ميلاد بهسر بردند، تا اينكه پادشاه سرزمين فارس بر بختنَصّر چيره شد و يهوديان نفسي تازه كردند و مدت دويست سال تحت فرمانروايي ايرانيان سپري كردند، پس از آن زير سيطرهي جانشينان اسكندر كبير و سپس روميان قرار گرفتند و در سال 135 پيش از ميلاد، يهوديان بر روميان شوريدند، ولي از شورش و انقلاب خود، نتيجهاي نگرفتند و روميان بر آنان غلبه يافتند و قيامشان را آرام ساخته، آنان را از سرزمين فلسطين بيرون راندند. بدين ترتيب، در سرزمينهاي گوناگون، در شرق و غرب، سرگردان و آواره گرديدند... گروهي در مصر، گروهي در لبنان و سوريه، گروهي در عراق، گروهي نيز در حجاز مسكن گزيدند. و امّا سرزمين يمن، سرزمين مأنوس يهوديان بود كه آنان در عهد حضرت سليمان ـ عليه السلام ـ براي امر بازرگاني به آنجا كوچ كردند.[3]
كوچ يهوديان به جزيرة العرب از سال 70 ميلادي به علّت فرار از شكنجه و آزار و اذيت تيتوس رومي، پيش از ظهور اسلام روي داد.[4] و با روي آوردن آنان به اين منطقه، نفوذ فرهنگي يهودي نيز به سرزمين جزيرة العرب آغاز گرديد. مسافرتهاي اعراب در زمان جاهليت ـ سفر زمستاني به يمن و سفر تابستاني به شام ـ و برخورد با بسياري از اهل كتاب (يهود) در يمن و شام، زمينهي اثرپذيري فرهنگي را پديد آورد. مركز اسلام در صدر اسلام، مدينه بود، مسلمانان در مسجد مدينه و مجالس پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ حضور مييافتند و پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ ياران خود تعليم ميدادند و در اطراف مدينه و مناطق دورتر، قبايلي از يهود؛ بنيقَينَقاع، بنيقُرَيْظَه، بني النَّضِير، يهود خبير، تَيْماء و فدك حضور داشتند.
همجواري يهوديان با مسلمانان، همراه با تبادل دانش و معارف بوده است. پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ با يهوديان ملاقات ميكردند تا معارف اسلامي را به آنان عرضه كنند و يهوديان نيز به طور متقابل با پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ ملاقات ميكردند تا وي را در نزاعهاي خويش حكم قرار دهند و يا از او سؤالهاي خود را بپرسند، يا راستگويي او را در رسالتش بيازمايند و يا شخصيت وي را درهم كوبند. قرآن كريم بسياري از پرسشهاي آنان را بازگو نموده است.[5]
بسياري از دانشمندان يهود به آيين اسلام گرويدند؛ مانند عبدالله بن سلام، عبدالله بن صوريا، كعب الاحبار و ديگر كساني كه به فرهنگ گستردهي يهود آشنا بودند. اينان درميان مسلمانان موقعيت قابل توجهي به دست آوردند؛ از اينرو، فرهنگ اسرائيلي با فرهنگ اسلامي در سطح گستردهتري پيوند برقرار كرد.[6]
استاد احمد امين دربارهي پيوند عربها و همسايگي آنان با ديگر اقوام مينويسد: «يكي از عوامل نشر فرهنگ بيگانه در جزيرة العرب، پراكندگي يهود و نصارا در آن مناطق بوده است... . يهوديان در قرنهاي نخستين ميلاد، درمناطق تيْماء، فدك ، خيبر، واديالقري و يثرب، كه مهمترين آنها است، مستعمراتي داشتند. يهوديان مدينه سه قبيله بودند: بني النّضير، بني قينقاع و بني قريظه. آنان در كشاورزي مهارت داشتند؛ همچنان كه در يثرب به صنايعي نظير آهنگري، زرگري و اسلحهسازي نامور بودند. يهوديان براي نشر آيين خود، در بخشهاي جنوبي جزيرة العرب تلاش ميكردند، تا اينكه بسياري از قبايل يمن به آيين يهود درآمدند. آنان در شهرهايي كه سكني ميگزيدند، به نشر تعاليم تورات در زمينههاي تاريخ آفرينش عالم، رستاخيز، حساب و ميزان ميپرداختند و تفسيرهاي مفسّران را از تورات و افسانهها و خرافههاي آن، بهويژه از طريق يهوديان تازهمسلمان، مانند كعب الاحبار، وهب بن منبّه و... پر ميساختند. آنان بدين صورت، تأثير فراواني بر زبان عربي گذاشتند و بسياري از واژگان و اصطلاحاتي را كه عربها تا آن زمان با آنها آشنايي نداشتند، مانند واژههاي جهنم، شيطان، ابليس و... در فرهنگ و زبان عربي وارد كردند».[7]
هيبت ديني يهود و نصارا (اهل كتاب)[8] كه پشتوانهي فرهنگي آنان به حساب ميآمد، سبب شده بود تا عرب جاهلي كه از آن پشتوانه بيبهره بودند، آنان را برتر از خود بپندارند. آگاهيهاي وسيع يهود و نصارا از تاريخ و دانستن داستانهاي شگفتانگيز، عامل مهمي در برتري آنان بر اعراب جاهلي بوده است.[9] ابنخلدون دربارهي سبب و انگيزههاي نقل اسرائيليات و نفوذ آنها در فرهنگ اسلامي مينويسد: «اين امر بدان جهت بوده است كه در آن زمان، عربها اهل علم و كتاب نبودند و با زندگي باديهنشيني و بيسوادي خوگرفته بودند. وقتي به شناخت چيزي تمايل پيدا ميكردند و ميخواستند مطالبي دربارهي آفرينش و اسرار جهان هستي بدانند، به «اهل كتاب» مراجعه ميكردند و از آنان بهره ميبردند. اين عدّه از اهل تورات كه در آن روزگار در ميان اعراب ميزيستند، مانند خود ايشان، باديهنشين بوده و از اينگونه مسايل به جز آنچه عامّهي اهل كتاب ميدانستند باخبر نبودند. ريشه و منبع آنها، چنانكه اشاره شد، اهل تورات باديهنشيناند و آنچه را نقل ميكنند از روي تحقيق و آگاهي درست نيست، ولي آنان با اين وجود، شهرت يافتند و كارشان بالا گرفت؛ زيرا در آيين اسلام داراي مقام والايي بودند. بدين ترتيب، به تدريج از آن روزگار همهي آن منقولات (افسانهها) مورد قبول واقع شد».[10]
استاد محمود ابوريّه مينويسد: «يهوديان به علّت داشتن كتاب و نيز به دليل دانشمندانشان، در مسايل ناشناختهي مربوط به آيينهاي پيشين، براي عربها به منزلهي استاد شناخته ميشدند».[11]
همچنين استاد سيد جعفر مرتضي تصريح ميكند كه: «اعراب در آغاز ظهور اسلام به دليل خودباختگي در برابر دانش اهل كتاب، آنان را بسان آموزگاري براي خود ميپنداشتند و احبار و رهبان را سرچشمهي شناخت فرهنگ خودشان بهشمار ميآوردند، تا آنجا كه در تاريخ مييابيم كه اگر فردي از عربها به اسلام گرايش پيدا ميكرد، با احبار و رهبان رايزني ميكرد، بلكه تمامي يك قبيله به سراغ يهود «فدك» ميرفتند و دربارهي پيامبر اكرم سؤال ميكردند».[12]
در سال پنجم هجري، سران قبيلهي «بني نضير» كه پس از شكست در مدينه، به خيبر پناهنده شده بودند، در مكه با قريش ديدار كردند و آنان را به جنگ عليه پيامبر اسلام ترغيب نمودند و وعدهي هرگونه ياري و همكاري در اين راه را به آنان دادند. قريش به برخي از يهود بني نضير ـ سلام بن ابي حقيق، حيّي بن اخطب و كنانة بن ربيع ـ گفتند: «اي يهوديان، شما پيروان كتاب اوّل (تورات) هستيد و از اختلاف ما با محمّد اطلاع داريد، آيا به نظر شما دين ما بهتر است يا دين او؟ گفتند: آيين شما بهتر از آيين او است و شما به حقيقت سزاوارتريد.
قريش با شنيدن اين سخن، مسرور و شادمان نسبت به آنچه آنان را بدان فراخواندند، بانشاط و فعّال شدند».[1]
با توجه به اينكه همهي اعراب در آن زمان «امّي»[2] بودند، بلكه چهبسا خواندن و نوشتن را عيب ميدانستند،[3] يهوديان و مسيحيان در آن عصر، نوعي هيمنت و سيطرهي فكري و علمي بر آنان داشتند؛ و از اينرو، رهبران قريش در صدد بودند تا از نفوذ يهود و جايگاه ويژهي علمي آنان به نفع خويش نهايت بهره را ببرند.[4] اين سلطهي فرهنگي بعدها نيز با مراجعه به دانشمندان يهود و نصارا و شنيدن قصههاي تورات و انجيل ادامه يافت. نقل كردهاند كه عدهاي از مسلمانان، بعضي از مطالبي را كه از يهود ميشنيدند، مينوشتند؛ آنگاه پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ فرمود: ضلالت براي امّتي بس، كه از آنچه پيامبرشان آورده دوري گزيده و روي به سوي مطالب ديگران آورند. سپس اين آيه نازل شد:[5] «أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ» «عنكبوت (29)، 51» آيا براي آنان كافي نيست كه اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنان تلاوت ميشود؟»
چهبسا بتوان وجوه اشتراك زياد متون ديني با قرآن كريم را يكي از زمينههاي بهرهگيري مسلمانان از اهل كتاب دانست. قرآن كريم همانند تورات، بسياري از قضايا و تاريخ پيامبران و امتهاي پيشين را بيان نموده است. همچنان كه موارد مشابه بين قرآن و انجيل بهويژه دربارهي حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ وجود دارد. قرآن كريم طبق اسلوب ويژهي خود، در بازگويي داستانها و نقل تاريخ كمتر به جزئيات پرداخته و در هر مورد، تنها به ذكر آنچه با هدف و مقصود اصلي كلام ارتباط دارد، بسنده كرده است. دكتر ذهبي در اينباره مينويسد: «آنچه زمينهي انباشته شدن روايات اسرائيلي در تفاسير را فراهم آورده است، هماهنگي و اشتراك قرآن با تورات و انجيل در بيان برخي از موضوعات و نيز به دليل اينكه قرآن مسايل را، برخلاف تورات و انجيل، با ايجاز و اختصار بازگو ميكند، بوده است».[6]
گلدزيهر نيز علّت تمايل مسلمانان نسبت به داستانها و افسانهها در تفسير قرآن را اين امر دانسته، مينويسد: «در زمينهي تفسير قرآن، گرايش به سوي داستانها و افسانهها در قلمرو ويژهاي پديد آمد. دركتابهاي پيشين، داستانهاي مختلفي آمده است كه پيامبر اسلام ـ صلي اللّه عليه و آله ـ آنها را در نهايت اجمال و اختصار و گاه (چند داستان را) به صورت فشرده و ادغام شده يكجا آورده است».[7]
علّامهي طباطبايي (رحمة الله) نيز در ذيل داستان اصحاب كهف، در بيان علّت اصلي گوناگوني احاديث، علاوه بر راهيابي جعل در آنها، دو مطلب را يادآوري ميكند:
1. داستان، بسيار مورد توجّه اهل كتاب بوده است و مسلمانان نيز در اقتباس و حفظ روايات و گسترش آنها زيادهروي نمودهاند و بهويژه صحابه و تابعان بسياري از اطلاعات مربوط به پيشنيان را از گروهي از دانشمندان اهل كتاب تازهمسلمان كه با آنان ارتباط و آميزش داشتند فراگرفتهاند و با اين دسته از روايات، بسان روايات مرويّ از پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ رفتار كردند؛ و بدين ترتيب، كار مشكل شد.
2. شيوهي قرآن كريم در نقل داستانها بر اين است كه به گزيدهاي از نكتههاي مهم و مفيد در بيان مقصود و هدف بسنده ميكند؛ بدون اينكه شرح و تفصيل همهي زوايا و جنبههاي گوناگون آنها را يادآور گردد؛ زيرا كتاب خدا، كتاب تاريخ و سرگذشت نيست، بلكه تنها، كتاب هدايت است؛ برخلاف داستانهاي اهل كتاب كه همواره با ذكر جزئيات و شرح و بسط بيفايده همراه است. ولي مفسّران پيشين براي اينكه داستاني كامل و جامع ساخته شود، روايات غيرمعتبر را نيز به آيات قرآني ضميمه كردند، و در اثر اختلاف آرا در نقل روايات، كار به اينجا منتهي شد كه هماكنون مشاهده ميكنيم.[8]
همانطور كه پيشتر اشاره شد، اشتياق عربها براي شناخت علل پديدهها و راز و رمز عالم وجود و آغاز آفرينش جهان و موجودات و حل مبهمات قرآن كريم، زمينهاي مناسب براي دانشمندان اهل كتاب فراهم كرد تا بسياري از افسانهها و خرافات و انديشههاي موهوم و بياساس را در اذهان انسانهاي سادهدل جاي دهند. از اينرو، برخي از نويسندگان، يكي از علل ورود اسرائيليات به انديشههاي اسلامي را، آمادگي مسلمانان براي شنيدن اين افسانهها، از طريق يهوديان دانستهاند.[9]
احمد امين دربارهي افزايش و گسترش حجم اسرائيليات در عهد تابعان مينويسد: «در اين عصر (تابعان) بر حجم تفسير بهوسيلهي اسرائيليات افزوده شد؛ به دليل اينكه افراد بسياري به آيين اسلام روي آوردند و نيز به اين دليل كه انسانها براي شنيدن جزئيات داستانها و رويدادهاي تاريخي يهودي و نصراني كه قرآن (به اختصار) به آنها اشاره كرده است، رغبت نشان دادند».[10]
به عنوان مثال، يكي از افسانههايي كه بخاري و مسلم از ابوهريره نقل كردهاند، اين است كه ابوهريره ميگويد رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ فرمود: «روزي ملكالموت نزد حضرت موسي رفت و گفت: دعوت پرودگارت را اجابت كن! موسي سيلي محكمي به صورت او زد و چشم او را كور كرد! فرشته نزدخدا برگشت و گفت: مرا نزد بندهاي فرستادي كه نميخواهد بميرد و دو چشم مرا كور كرد! خداوند چشم فرشته را به حال اوّل برگرداند و به او گفت: نزد بندهام برو و به او بگو، اگر ميخواهي زنده بماني، دستت را بر پشت گاو نري بنه؛ به تعداد موهاي گاو كه زير دستت قرار ميگيرد، بر سالهاي عمر تو ميافزايم. چون عزرائيل به نزد موسي برگشت و جريان را به او گفت، موسي عرضه داشت: خدايا! بعد از اين همه، آخرش چيست، فرمود: آخرش مرگ است. عرض كرد: پس اكنون آمادهي مرگم. و از خداوند خواست كه او را به زمين بيتالمقدس نزديك كند و در همانجا قبض روح گردد. آنگاه رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ فرمود: اگر در بيتالمقدس بودم، قبر موسي را به شما نشان ميدادم كه در كنار تپّهي شنهاي سرخ و در طرف جادّه قرار گرفته است».[11]
چنانكه ملاحظه ميشود، اين حديث از افسانههاي قديمي و از جمله دروغهايي است كه در ميان تودهي مردم معروف گرديده است و اثبات بطلان و نادرستي آن نيازي به دليل ندارد؛ متن حديث بهترين گواه بر ساختگي بودن آن است.
در علم حديث و درايه، اصطلاح «حديث» به مجموع سند و متن اطلاق ميشود. از اينرو، براي ارزيابي صحّت و سقم يك حديث، غير از بررسي محتواي آن با معيارهاي «فقه الحديث» لازم است سند حديث و ميزان اعتبار و وثاقت راويان آن به دقّت مورد بررسي قرار گيرد. بديهي است غفلت و مساحمه در هيچ بخشي از آنها جايز نيست. و چهبسا ممكن است اين غفلت يا مساحمه، پيامدهاي ناگواري درپي داشته باشد. تلاش محدّثان و فقيهان در نقل دقيق روايات و ذكر كامل سلسلهي سند آن، براي پيشگيري از جعل و تحريف در نصوص ديني است. در روايتي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است كه اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ فرمودهاند: «چون حديثي براي شما گويند، در مقام نقل، آنرا به گويندهاش نسبت دهيد؛ زيرا اگر راست باشد به سود شما است و اگر دروغ باشد، به زيان گويندهي آن است».[12]
ابنخلدون ضمن اشاره به آفات و ضعفهاي تفسير نقلي و راهيابي روايات اسرائيلي به تفاسير، ميگويد: «چون آنچه از يهوديان و اهل كتاب تازهمسلمان نقل شده، مربوط به احكام شرعي نبوده است، راويان و مفسرّان، دقّت و احتياط لازم را به عمل نياوردهاند، بلكه با سهلانگاري و تسامح، كتابهاي تفسيري را از آنها انباشتهاند».[13]
ذهبي پس ازنقل ابنخلدون مينويسد: «از اين بيان به دست ميآيد كه ابنخلدون مسأله (سبب پيدايش اسرائيليات) را به دو جنبه بازگردانده است؛ يكي به جنبهي اجتماعي و ديگر به لحاظ اعتقادي و ديني. سپس غلبهي باديهنشيني و بيسوادي و ناآگاهي جامعهي عرب و شوق و علاقهي آنان براي شناخت اموري كه انسانها بدانها تمايل دروني پيدا ميكنند، از جمله شناخت دربارهي آفرينش و اسرار جهان هستي را انگيزههاي اجتماعي تلقي نموده است كه عربها از اهل كتاب، صرفاً در اين مورد پرس و جو ميكردهاند. و از جمله انگيزهها و جنبههاي دينياي كه راه را براي دريافت اينگونه روايات، با سهلانگاري و بياحتياطي، هموار كرده است، اين است كه اين دسته از روايات ارتباطي با احكام شرعي ندارند، تا در مقام عمل نياز به تمييز صحيح از غيرصحيح باشد».[14]
وي همچنين دربارهي ويژگيهاي روايات تفسيري در دورهي پس از صحابه و تابعان مينويسد: «در دورهي پس از تابعان، گروهي در زمينهي تفسير، آثاري تأليف نمودند و در آنها با كوتاه كردن اسناد روايات، سخنان را بدون اسناد به گويندگان آنها، نقل كردند. از اينرو، روايات بيگانه وارد شد و درست و نادرست درهم آميخت».[15]
دكتر ذهبي روايتي را از مقدّمهي صحيح مسلم نقل ميكند كه ابنسيرين گفته است: در دورهي صحابه، از اسناد احاديث سؤال نميكردند، امّا وقتي فتنه و آشوب برخاست، گفتند: راويان خود را براي ما نام ببريد.[16]
دكتر احمد خليل در اين زمينه مينويسد: «اعتماد زياد مفسّران بر نقل روايات، بدون ارزيابي و بررسي، تأثير بسياري در نفوذ روايات درست و نادرست داشته است. نخستين حركت در زمينهي تفسير قرآن، صرفاً بر اساس نقل بوده و هيچ زمينهاي براي تلاش فكري در جهت نفي و اثبات، وجود نداشته است، بلكه بازگشت اين امر صرفاً به روايت تنها بوده است».[1]
جلالالدين سيوطي نيز در اينباره ميگويد: «گروهي از اهل تفسير، آثاري در اين زمينه تأليف كرده و سندها را كوتاه كردند و اقوال را به طور ناقص نقل نمودند؛ و بدين ترتيب، روايات بيگانه به حوزهي تفسير وارد شد و درست و نادرست، درهم آميخت».[2]
علّامهي طباطبايي (رحمة الله) ضمن بيان روش تفسيري عامّه، دربارهي گروهي از مفسّران آنان مينويسد: «طبقهي پنجم كساني هستند كه روايات را با حذف اسناد در تأليفات خود درج كردند و به مجرّد نقل اقوال قناعت نمودند. بعضي از علما گفتهاند كه اختلال نظم تفسير از همين جا شروع گرديد و اقوال زيادي در تفاسير بدون مراعات صحّت و اعتبار نقل و تشخيص سند، به صحابه و تابعان نسبت داده شد و در اثر اين هرج و مرج، دخيل بسياري به وجود آمده و اعتبار اقوال متزلزل شده است».[3]
وي يكي از علل مهم گسترش روايات اسرائيلي را سهلانگاري و بيدقتي برخي مفسّران و اعتماد بيش از حدّ آنان به روايات و پذيرش بيملاك آنها دانسته، بدينوسيله همگان را به تأمّل و انديشه در مضامين روايات و عرضهي آنها بر انديشهي خالص و كتاب الاهي فرا ميخواند.[4]
مهمترين مشكل و پيامد ناگواري كه اسقاط سند احاديث درپي داشت، اين بود كه راه تحقيق در منبع اين منقولات مسدود گرديد.[5]
بسياري از بزرگان اهل سنّت در توجيه عملكرد صحابه و تابعان به اين بهانه متوسل شدند كه رواياتي كه از عالمان يهود گرفته شده، مربوط به احكام شرعي نبوده است تا نياز به احتياط و دقّت در آنها باشد،[6] غافل از اينكه، اين تسامح ديني، چه زيانهايي براي فرهنگ اسلام داشته و خواهد داشت، در عين حال، ميتوان اعتراف ضمني آنان را در مورد سهلانگاري و خوشباوري و سادهلوحي برخي از راويان و اهل تفسير در سخنانشان مشاهده كرد.[7]
نكته قابل توجّه در اين مبحث اين است كه پيش از رجوع به اين قبيل منقولات، بايد در متن قرآن كريم دقّت كرد و آنچه از آن داستانها با آن سازگار است، با قيد احتياط پذيرفت و آنچه با آن مخالف است، ردّ نمود و اين دستور كلي است كه از طرف ائمه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دربارهي تشخيص احاديث صحيح از سقيم صادر شده است. در اين مورد تفاوتي ميان روايات صحابه و تابعان و روايات كتابهاي معتبر نيست.[8] اگر بنا باشد به بزرگان اهل تفسير، اعتراض و ايرادي وارد شود، از اين جهت نيست كه بحث و بررسي سندي دربارهي روايات تفسيري انجام ندادهاند يا سندهاي آنها را حذف كردهاند، بلكه اشكال از آن جهت متوجه آنان است كه به اينگونه روايات بيش از اندازه تكيه و اعتماد كردهاند و به ارزيابي آنها از لحاظ سازگاري يا ناسازگاري متون آنها با قرآن كريم و دليل عقلي نپرداختهاند؛ زيرا ارزش و اعتبار روايات (اخبار و آحاد) تفسيري و تاريخي به لحاظ متن حديث است، نه سند آن؛ در تفسير و تاريخ، برخلاف فقه، تعبّد معنا ندارد؛ چون هدف در آنها تحصيل علم و معرفت است كه به مجرد خبر واحد به دست نميآيد.
استاد محمّد هادي معرفت در اينباره مينويسد: « ارزش خبر واحد در مورد تفسير و حديث، تنها به متن حديث است، نه سند آن. بنابراين، اگر مضمون و محتواي حديث توانست ابهامي را در مسألهاي برطرف سازد، آن متن گواه بر صدق و راستي حديث خواهد بود و در غير اين صورت، هيچ دليلي بر تعبّد به خبر واحد وجود ندارد».[9]
گرچه ميتوان همهي دانشمندان اهل كتاب و راويان روايات اسرائيلي را كه به آيين اسلام گرويدهاند، به سوءنيّت و كذب و دسيسه عليه اسلام متّهم كرد، ولي علاوه بر اين، ميتوان در لابلاي صفحات تاريخ، قراين و شواهدي نيز بر عداوت برخي از آنان نسبت به اسلام، مشاهده كرد. قرآن كريم قوم يهود را سرسختترين دشمن مسلمانان معرفي كرده، اهل ايمان را نسبت به نيرنگها و نقشههاي شوم آنان هشدار ميدهد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا» «مائده (5)، 82» به يقين دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهي يافت.
بهعلاوه، چنانكه گذشت، آنان پيش از ظهور اسلام در شهر مدينه از موقعيّت اجتماعي و اقتصادي قابل توجّهي برخوردار بودند و پس از اقامت پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ در مدينه، احساس خطر جدّي كردند، و در حقيقت موقعيّت خود را از دست دادند. به اين سبب، درصدد حيلهگري و توطئه عليه مسلمانان برآمدند و در اين امر با مشركان نيز دست دوستي و همراهي دادند.[10] بنابراين، جامعهي اسلامي و مسلمانان همواره از گذشتهي تاريخ تاكنون، هرلحظه در انتظار حيله و نيرنگ تازهاي از سوي آنان بوده است.
استاد محمود ابوريّه يكي از علل اصلي پيدايش اسرائيليات را مكر و حيله دانشمندان يهود و نصارا و تظاهر آنان به اسلام دانسته و ميگويد: «يهوديان كه سرسختترين دشمنان مسلمانان بودند، براي رسيدن به هدفهاي خود به نيرنگ و فريب متوسّل شده، در ظاهر به آيين اسلام روي آوردند و نيتها و مقاصد خود را در وراي آيين خويش پنهان داشتند، تا از اين طريق نيرنگ خود را بر ضدّ مسلمانان جامهي عمل بپوشانند. زيركترين و حيلهگرترين آنان، كعب الاحيار، وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند كه... به جعل و دسّ در روايات نبوي پرداختند».[11]
محمّد رشيد رضا با اين اعتقاد و انديشه، ضمن بيان سخن ابنتيميّه و موضعگيري وي دربارهي نقل و پذيرش روايات اسرائيلي مينويسد: «ابنتيميّه در اينجا، آشكارا به روايات كعب الاحبار و وهب بن منبّه اشاره ميكند، درحاليكه دانشمندان پيشين علم رجال فريفتهي آنان شده و آن دو را تعديل نمودهاند. آيا اگر دروغ كعب و وهب همچنان كه امروز براي ما آشكار گرديده، براي وي نيز آشكار ميشد، باز به همين كيفيت عمل ميكرد؟»[12]
استاد مصطفي حسين ضمن بيان سخن ابنخلدون دربارهي پيدايش اسرائيليات و نفوذ آن به انديشهي دين مسلمانان، در مورد كعب الاحبار و امثال وي مينويسد: «نقل اسرائيليات توسط آنان نه از سر سوء نيّت بوده، بلكه اين امر صرفاً مبتني بر پرسشها و پاسخهاي دوجانبه و ارضاي انگيزههاي طبيعي اعراب جاهلي در مورد شنيدن داستانها بوده است. وي ميافزايد: بهنظر ميآيد كه از نصّ كلام ابنخلدون كمترين اتّهام سوء نيت در مورد مسلمانان اهل كتاب استنباط نميشود؛ اگرچه بيشتر محققان معاصر، آنان را به سوء نيت متّهم كردهاند و اسرائيليات را از جملهي دسيسههاي يهوديان عليه اسلام شمردهاند. از جملهي اين محققان، ميتوان از جواد علي، رشيد رضا، احمد امين و محمّد ابوريّه ياد كرد؛ بنابراين، مسلمانان اهل كتاب به طور كلي نزد قدما مورد اعتماد بودهاند، گرچه متهم به غفلت شدهاند؛[13] ولي اتّهام به تعمّد و سوء نيت آنان، تنها از جانب برخي از معاصران است.[14]
ذهبي نيز پس از بيان كلام احمد امين و محمّد رشيد رضا و محمود ابوريّه مبني بر متهم بودن كعب به نيرنگ و دروغ، با تكلّف زياد تلاش ميكند تا به هر نحو ممكن ساحت كعب را تطهير نمايد.[15]
چنانكه ملاحظه ميشود، برخي در مقام تبرئه دانشمندان نوآيين اهل كتاب و توجيه عملكرد و گفتههاي آنان برآمده، تلاش ميكنند تا ساحت آنان را از سوء نيّت و دروغ عمدي پاك سازند؛ در حالي كه دستكم در مورد كعب الاحبار در روايات فراواني به دروغپردازي وي تصريح و يا اشاره شده است. از برخوردهاي تند و شديد شخصيتهايي، نظير ابن عباس، علي ـ عليه السلام ـ ، امام صادق ـ عليه السلام ـ و امام باقر ـ عليه السلام ـ و ابوذر غفاري و... در مورد گفتههاي كعب الاحبار، به دست ميآيد كه نقل داستانها و اخبار ساختگي از سوي برخي از اهل كتاب، با سوء نيّت و شيطنت همراه بوده است. به عنوان مثال، به موارد زير توجّه فرماييد:
1. به ابن عباس خبر داده شد كه نوف بكالي، فرزند همسر كعب الاحبار، معتقد است كه موسايي كه يار و همراه خضر بوده، غير از موسي بن عمران است. ابن عباس گفت: دروغ گفته است دشمن خدا.[16]
2. ابن جرير طبري روايتي را دربارهي ذبيح بودن اسماعيل از ابن عباس نقل كرده است كه مضمون آن، اتّهام يهود به دروغپردازي است.[17]
3. روزي ابن عباس نشسته بود كه مردي سررسيد و به او گفت: سخن عجيبي از كعب الاحبار دربارهي خورشيد و ماه شنيدم. ابن عباس در حالي كه تكيه داده بود، با شنيدن اين سخن راست نشست و پرسيد: آن سخن چه بود؟ مرد گفت: كعب گمان دارد كه خورشيد و ماه در روز قيامت به صورت دو گاو پِيْ شده در جهنم افكنده ميشوند! عكرمه ميگويد: ابن عباس از اين سخن برآشفت و گفت: كعب دروغ گفته، كعب دروغ گفته، كعب دروغ گفته، او مردي يهودي است كه ميخواهد اين مطالب را در اسلام وارد كند.[18]
4. روزي مجلسي در حضور خليفهي دوم، عمر، تشكيل شده بود كه امام علي ـ عليه السلام ـ نيز در آن حضور داشت.
كعب نيز يكي از حاضران آن مجلس بود. خليفه از كعب پرسيد: آيا تو حافظ همهي تورات هستي؟ كعب در جواب گفت: نه، امّا بسياري از آن را در حفظ دارم. خليفه از او پرسيد: خداوند قبل از خلقت عرش، كجا بود، و آن آبي كه خداوند عرش خود را بر آن نهاد در چه مكاني قرار داشت؟ كعب گفت: خداوند بر صخرهي بيتالمقدس جاي داشت! و با آب دهانش درياهاي خروشان را خلق كرد و عرش خويش را بر آن نهاد. امام ـ عليه السلام ـ در حالي كه به شدّت ناراحت بود و كلمات شگفتانگيز خود را بيان ميكرد، به عنوان اعتراض، مجلس را ترك گفت، ولي عمر او را قسم داد تا در مجلس بماند. امام ـ عليه السلام ـ نيز بازگشت و رو به كعب كرد و گفت: تو اشتباه ميكني و اصحاب تو به خطا رفتهاند و بر خدا دروغ بستهاند و خداوند برتر از اين سخنان و بزرگتر از آن است كه مكان داشته باشد و ساحت خداوند از آنچه ملحدان انگاشته و يا جاهلان پنداشتهاند دور است. واي بر تو اي كعب! آنكس كه به قول تو از آب دهانش درياي عظيم آيد، چگونه ميتوان بر صخره بنشيند؟[1]
5. از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه بعضي از عالمان به دنبال احاديث يهود و نصارا هستند، تا دانش خود را با آنها افزون سازند، اينان در پايينترين مرتبهي دوزخ جاي دارند.[2]
6. روزي امام باقر ـ عليه السلام ـ در حالي كه در مسجدالحرام، رو به كعبه نشسته بود، به يارانش فرمود: نگاه به كعبه عبادت است. در اين هنگام مردي به نام عاصم بن عمر گفت: كعب الاحبار ميگويد: هر بامداد، كعبه به بيتالمقدس سجده ميكند. امام پرسيد: نظر تو دربارهي سخن كعب چيست؟ او پاسخ داد: او راست گفته است. در اين هنگام امام خشمگين شد و فرمود: دروغ گفتي، كعب هم دروغ گفته است.[3]
7. روزي ابوذر بر عثمان وارد شد. در اين هنگام، كعب الاحبار نزد وي نشسته بود و با هم سخن ميگفتند. عثمان به كعب رو كرده، گفت: براي زمامدار جايز است كه مالي را بگيرد و هر وقت توانست بپردازد؟ كعب گفت: اين اشكال ندارد. ابوذر خطاب به كعب گفت: اي يهوديزاده! تو دين ما را به ما ياد ميدهي؟! عثمان گفت: چقدر آزارت به من و زخم زبانت به ياران من زياد شده است! برو به شام![4]
يكي از رخدادهاي تلخ تاريخ صدر اسلام، جريان ممنوعيّت نگارش و نقل روايات پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ است كه به دستور خلفا بهويژه خليفهي دوم پديد آمده است.
منع نگارش حديث موجب شد ميدان براي نشر و گسترش اسرائيليات باز شود و احاديث درست و ساختگي درهم آميخته گردد. با گذشت زمان، كار تشخيص و جداسازي احاديث صحيح از سقيم، مشكلتر شد. استاد ابوريّه در اين زمينه به تفصيل به بحث و بررسي پرداخته و خطر و زيان نفوذ انديشههاي انحرافي يهود را به فرهنگ اسلامي گوشزد كرده است.[5] علّامه سيد مرتضي عسكري در اينباره مينويسد: «مسلماً از همان زماني كه مكتب خلفا باب نقل حديث از پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ را مسدود كرد، باب نقل روايات اسرائيلي را به طور كامل بر روي آنان گشود. و اين امر بدين شكل صورت گرفت كه به افرادي مانند تميم داري نصراني و كعب الاحبار يهودي اجازه داده شد تا احاديث اسرائيلي را به ميل خود درميان مسلمانان گسترش دهند».[6]
استاد جعفر سبحاني نيز در اينباره مينويسد: «اسلام و مسلمانان در اثر منع نگارش حديث و نشر آن، خسارت بزرگي را متحمل شدند كه با آمار و ارقام قابل شمارش نيست. چگونه قابل شمارش باشد، در حالي كه اين امر موجب پيدايش هرج و مرج در اعتقادات، اعمال، اخلاق، آداب و حتي جوهره و كنه دين و اصول آن گرديده است. خلاء حاصل از اين عمل، زمينهي مناسبي را براي پيدايش بدعتهاي يهودي و ياوههاي مسيحي و افسانههاي زردشتي، بهويژه از سوي دانشمندان يهود و نصارا به وجود آورد. تا احاديث فراواني را جعل كنند و آنها را به پيامبران الاهي نسبت دهند، همچنان كه افسانههايي را ساختند و به پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ نسبت دادند».[7]
برخي از اهل تحقيق گفتهاند كه تصميم مهم خليفهي دوم، عمر، در جلوگيري از كتابت حديث رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ ، به خاطر پيروي از اهل كتاب بوده است.[8] از عروة بن زبير نقل شده است كه عمر تصميم به نوشتن احاديث و سنن رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ گرفت، او در اينباره با صحابه مشورت كرد؛ همهي آنان با اين اقدام موافق بودند. عمر يك ماه در اينباره تأمل كرد، آنگاه گفت: من فكر كردم و ديدم كه پيش از شما، اهل كتاب در كنار كتاب خدا، كتابهايي نوشتند و بر آنها تكيه كردند و در نتيجه، كتاب خدا را رها نمودند؛ امّا من كتاب خدا را با چيزي نميپوشانم.[9]
در گزارش ديگري آمده است كه عمر آنچه را كه ديگران نوشته بودند، جمعآوري كرده، دستور داد تا آنها را بسوزانند. سپس گفت: «أُمنيةٌ كأُمنيّة اهل الكتاب» و يا «مَثْناةٌ كَمَثْنَاة اهل الكتاب».[10]
بههرحال، با وجود ممنوعيت رسمي نگارش حديث، بسياري از عالمان اهل كتاب (احبار و رهبان) اجازهي نشر روايات اسرائيلي را از خليفه داشتند و آزادانه، انديشههاي انحرافي خود را منتشر ميساختند.[11]
4 ـ 1 ـ 8. ميدان دادن دستگاه خلافت به داستانسرايان
يكي از ريشههاي اصلي و علل مهم نشر و گسترش اسرائيليات و احاديث جعلي در ميان مردم، شيوع قصّهخواني و آزادي عمل داستانسرايان در پناه دستگاه خلافت خلفا و دولت اموي بوده است. آزادي عمل قصّهخوانان در شرايطي بوده است كه نگارش و نقل احاديث و سنّت پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ از سوي خلفا، بهويژه با فرمان رسمي خليفهي دوم، منع شده بود. در دورهي صحابه و تابعان و پس از آنان، كساني كه در حوادث گذشته و تاريخ انبيا و خلقت و امثال آن بدون سند متّصل به پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ سخن ميگفتند و سخنانشان نوعي شباهت ظاهري با داستانهاي قرآن داشت، به «قصّاص» مشهور شدند.[12] منبع اصلي قصّهخوانان را تورات و نقلهاي شفاهي رايج در ميان عالمان يهودي و نصراني تشكيل ميداد. قصّهخوانان معمولاً در هنگام اقامهي نماز، براي عموم مردم به ايراد سخن و داستانسرايي ميپرداختند.
گفته شده است كه قصّهخواني در زمان پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ و ابوبكر وجود نداشته و از زمان خليفهي دوم با اجازهي او آغاز گرديده[13] و به تدريج ادامه و گسترش يافته است. رواج داستانسرايي در زماني بوده است كه قصّهخوانان و پندآموزان، دين و باورهاي ديني را دستمايهي تجارت خود ساخته، حديث را وسيلهاي براي امرار معاش خود و برآوردن خواستههاي حاكمان قرار داده بودند. بدين ترتيب، آنان بسياري از افسانههاي ملّتهاي پيش از اسلام، بهويژه داستانهاي تاريخي ـ ديني يهوديان را به نام تفسير قرآن و به قصد تخريب و يا تحريف مباني اعتقادي، در لابلاي تعاليم اسلامي و تفاسير قرآني جاي دادند. حركت داستانسرايان با گذشت زمان گسترش يافت و زمامداران نيز آنان را براي اهداف سياسي خود به كار گماشتند. برخي از نويسندگان نخستين قصّهسرا را، عبدالله بن رواحه و برخي تميم داري و عدّهاي نييز عبيد بن عمير دانستهاند؛ ولي نامورترين آنان همان، تميم بن اوس داري است.[14]
عمر، به تميم اجازه داد تا پيش از خطبههاي نماز جمعه به ايراد موعظه و قصّه بپردازد و پس از وي، عثمان اجازه داد تا او هفتهاي دو بار به اين كار ادامه دهد.[15] به جز تميم، عميد بن عمير نيز در زمان عمر اجازهي قصّهخواني يافت.
آوردهاند كه بسياري از قاضيان به دستو زمامداران، در كنار منصب و شغل قضاوت، مأموريت داستانسرايي را نيز بر عهده داشتهاند. نخستين كسي كه در مصر به داستانسرايي پرداخت، سليمان بن عِتْر تُجِيبي بود كه در سال 38 هجري اين كار را آغاز كرد. او از سوي معاويه، عهدهدار امر قضاوت و قصّهگويي شد. امّا بعدها معاويه او را از كار قضاوت عزل كرد و تنها او را موظّف به داستانسرايي نمود.[16] از اينجا معلوم ميشود كه «داستانسرايي» يك پست دولتي بوده، كه خليفه هر كسي را شايستهي آن ميديده، به خدمت ميگمارده[17] است.[18]
نخستين زمامداري كه قصّهخوانان را براي اهداف سياسي خود به كار گرفت، معاوية بن ابيسفيان بود. او مردي را مأمور ساخت تا پس از اقامهي نماز صبح براي نمازگزاران داستان بگويد و اين مرد نيز هر روز پس از نماز رو به نمازگزاران ميكرد و خدا را ياد مينمود و بر پيامبر خدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ درود ميفرستاد و سپس براي خليفه، خاندان، سپاه و پيروان او دعا ميكرد و دشمنان خليفه و كساني را كه فرمانبري او را نپذيرفته بودند، نفرين مينمود.[19] عبدالله بن سلام، كعب الاحبار و وهب بن منبّه از جمله داستانسراياني بودند كه هريك سهم فراواني در نقل داستانهاي پيامبران و افسانههاي پيشينيان داشته، كم و بيش ردّ پاي آنان را در روايات تفسيري مشاهده ميكنيم. ابنكثير دربارهي كعب الاحبار ميگويد: «كعب الاحبار در زمان خلافت عمر اسلام آورد. وي از كتابهاي كهن براي عمر نقل سخن ميكرد و چهبسا عمر به سخنان وي گوش فرا ميداد و مردم را نيز در شنيدن سخنان وي آزاد ميگذارد و مردم نيز گفتههاي او را، چه درست و چه نادرست، نقل ميكردند؛ در حالي كه، به خدا قسم، اين مردم، هيچ نيازي حتي به يك كلمه از حرفهاي او نداشتند».[20]
چنانكه ملاحظه شد، در ميان خلفا، عمر و معاويه بيش از ديگران به دانشمندان اهل كتاب تمايل داشته، آنان را در نقل داستانهاي تاريخي تورات و افسانههاي خرافي آزاد گذاردهاند، بلكه در زمان معاويه بيشترين جعل حديث در فضيلتسازي براي حكّام و جلوگيري از نشر فضايل اهل بيت پيامبر اكرم ـ عليهم السلام ـ صورت گرفت. و نيز بهترين شيوهي بنياميّه براي دور نگهداشتن مردم از مسايل مهم سياسي ـ اجتماعي و انحراف اذهان آنان، بهرهگيري از روايات ساختگي دانشمندان يهود و نصارا بوده است. براي روشن شدن اين حقيقت تلخ، به دو مطلب مهم اشاره ميكنيم:
1. رويكرد خليفهي دوم به منابع ديني اهل كتاب: پيشتر اشاره شد كه چون اهل كتاب داراي كتاب آسماني و پيشينهي تاريخي كهن بودند، عربهاي عصر جاهليّت براي آنان احترام خاصّي قايل بودند و در موارد زيادي براي آگاهي ازمسايل ديني خود به آنان مراجعه ميكردند. اين هيمنت دروغين اهل كتاب، نه تنها تودهي مردم را فريفته بود، بلكه بسياري از خواصّ دوران صدر اسلام را نيز شيفتهي خويش ساخته بود.
خليفهي دوم نسبت به تميم داري بسيار احترام ميكرد و از او با عبارت «خير اهل المدينة» ياد مينمود[1] و به وي اجازه داده بود پيش از نماز جمعه، براي مردم سخن بگويد و خود نيز به شنيدن سخنان وي علاقه نشان ميداد. همچنين كعب الاحبار، دانشمند بزرگ يهودي، از جمله كساني است كه بسيار مورد توجّه خليفهي دوم بوده است.[2]
2. حكومت معاويه و رونق بازار جعل حديث: گرچه جعل حديث از دوران حيات پيامبر اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ شروع شد و وي خود به اين حقيقت تلخ و شوم تصريح كردهاند،[3] بيشترين روايات ساختگي در دوران حكومت معاويه ساخته شد. ابوريّه مينويسد: «موج حديثسازي در دوران حكومت معاويه بالا گرفت و وي از نفوذ و ثروت خود در اين راه استفاده كرد».[4]
در زمان معاويه روايات فراواني در ستايش شام و بيتالمقدس، در برابر مدينه و مكه به دست امثال كعب الاحبار ساخته شد. ابنعساكر در تاريخ خويش از كعب الاحبار نقل ميكند كه او گفت: «محبوبترين سرزمينها در پهنهي زمين نزد خداوند، شام است و محبوبترين نقطهي شام نزد خداوند، قدس (بيتالمقدس) است».[5]
همچنين وي براي تقرّب به معاويه، مركز حكومت پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ را شام معرفي ميكند؛[6] زيرا معاويه امكانات حكومت خود را در شام فراهم آورده است. اين معنا در گفتههاي ابوهريره كه شاگرد تمام عيار كعب الاحبار محسوب ميشود نيز آمده است: «الخلافة بالمدينة و الملك بالشام».[7] گفتني است كه سرزمين شام، مركز خلافت و پايتخت حكومت معاويه، قبلاً پايتخت مسيحيان روم شرقي بيزانس و داراي تمدّني كهن بوده است[8] و بديهي است كه رسوبات فكري و فرهنگي مسيحيّت در اين منطقه به كلي از بين نرفته است. همچنين كعب الاحبار در جاي ديگري ميگويد: خانهي كعبه هر روز صبحگاهان به بيتالمقدس سجده ميكند.[9] و نيز ميگويد: قيامت برپا نخواهد شد، مگر اينكه بيتالحرام را به نزد بيتالمقدس ببرند؛ آنگاه اين دو خانهي مقدّس را با اهل آنها به بهشت وارد نمايند و حساب خلايق و عرضهِي اعمال در روز قيامت، در بيتالمقدس انجام ميگيرد.[10]
از اين روايات برميآيد كه اهل كتاب بهويژه كعب تلاش كردهاند تا آيين اسلام و مقدّسات آن، از جمله كعبه، را در برابر آيين يهود خاضع و تسليم نشان دهند.[11]
[1] . ر.ك: محمد حسین ذهبی: التفسیر و المفسرون، قاهره، دار الكتب الحدیثه، 1381ق، ج 8، ص 165.
[2] . تقی الدین بن تیمیه: مقدمه فی اصول التفسیر، بیروت، دارالقرآن الكریم، 1391ق، ص 56 ـ 58.
[3] . اسماعیل بن كثیر دمشقی: تفسیر القرآن الكریم، بیروت، دار المعرفه، 1407ق، ج 1، ص 80.
[4] . عبدالرحمن بن خلدون: مقدمه ابنخلدون، ترجمهی محمّد پروین گنابادی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1366ش، ج 2، ص 140.
[5] . مهمترین آثار و تألیفات در این زمینه عبارتاند از: 1. الاسرائیلیات و اثرها فی كتب التفسیر، رمزی نعناعه؛ 2. الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث، محمد حسین ذهبی؛ 3. الاسرائیلیات و الموضوعات فی كتب التفسیر، محمد بن محمد ابوشهبه؛ 4. الاسرائیلیات فی التراث الاسلامی، مصطفی حسین؛ 5. البدایات الاولی للاسرائیلیات فی الاسلام، حسن یوسف الاطیر؛ 6. السیاده العربیه و الشیعه و الاسرائیلیات فی عهد بنیامیّه، فان فلوتن؛ 7. اضواء علی السنه المحمدیّه، محمود ابوریّه.
[6] . ر.ك: دائره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر كاظم موسوی بجنوردی، چاپ دوم، تهران، مركز نشر دائره المعارف بزرگ اسلامی، 1369ش، ج 11، ص 135.
[7] . ر.ك: محمد حسین ذهبی: پیشین، ج 11، ص 165؛ دائره المعارف تشیّع، زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی، كامران فانی و بهاء الدین خرمشاهی، چاپ دوم، تهران، بنیاد خیریه و فرهنگی شط، 1372ش، ج 2، ص 139.
[8] . ر.ك: محمد جواد مغنیه: اسرائیلیات القرآن، بیروت، دار الجواد، 1404ق.
[9] . محمد حسین ذهبی: پیشین، ج 1، ص 61 ـ 62.
[10] . ر.ك: محمد تقی دیاری: پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، 1379ش، ص 155 ـ 176.
[11] . سید مرتضی عسكری، نقش ائمه در احیای دین، تنظیم از محمد علی جاویدان، تهران، مؤسسه اهل البیت، 1361ش، ج 6، ص 98.
[12] . ر.ك: محمد تقی دیاری: پیشین، ص 186 ـ 194.
[13] . ر.ك: محمد حسین ذهبی: پیشین، ج 1، ص 61 ـ 62.
[14] . همان، ج 1، ص 130.
[15] . رمزی نعناعه: الاسرائیلیات و اثرها فی كتب التفسیر، دمشق، دار القلم، بیتا، ص 18.
[16] . محمد حسین طباطبایی: المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1393ق، ج 1، ص 4 ـ 5.
[1] . يوسف، 99 به بعد و نيز ر.ك: جان. بي. ناس: تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، چاپ پنجم، تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي (شركت سهامي)، 1372ش، ص 488.
[2] . جان. بي. ناس: پيشين، ص 499 و صحيفهي يوشع باب 19.
[3] . محمد جواد مغنيه: پيشين، ص 41 و 42.
[4] . جان ناس: پيشين، ص 554.
[5] . ابنهشام: پيشين، ج 1، ص 300 به بعد و نيز ج 2، ص 543 و 549 به بعد.
[6] . محمد حسين ذهبي: الاسرائيليات في التفسير و الحديث، ص 22 ـ 25 با تلخيص.
[7] . احمد امين: فجرالاسلام، چاپ دهم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1944م، ص 23.
[8] . در قرآن كريم، يهود و نصارا «اهل كتاب» معرّفي شدهاند. اين تعبير 31 بار در قرآن به كار رفته است.
[9] . رسول جعفريان: پيشين، ج 1، ص 150.
[10] . ابنخلدون: مقدمة العبر، ص 439 و 440 و نيز ر.ك: عمر لطفي العالم: المستشرقون و القرآن، مركز دارسات العالم الاسلامي، بيجا، بيتا، ص 108 و 109.
[11] . محمد ابوريّه: اضواء علي السنة المحمدية، چاپ دوم، مصر، دار المعارف (افست قم، دار الكتب العلميّه)، بيتا، ص 146.
[12] . جعفر مرتضي عاملي: پيشين، ج 1، ص 175.
[1] . ابنهشام: پيشين، ج 3، ص 225 و جعفر مرتضي عاملي: پيشين، ج 1، ص 176.
[2] . شهيد مرتضي مطهري (رحمة الله): پيامبر امّي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا، ص 51 و 52.
[3] . ابنقتيبه دينوري: الشعر و الشعراء (طبقات الشعراء)، لَيْدَن، 1902م، ص 234 و جعفر مرتضي عاملي: پيشين، ج 1، ص 49.
[4] . ابن هشام؛ پيشين، ج 1، ص 300.
[5] . ابنهشام؛ پيشين، ج 1، ص 300.
[6] . محمد حسين ذهبي: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 169.
[7] . گلدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامي، ترجمهي عبدالحليم النجّار، قاهره، مكتبة الخانجي، 1376ق، ص 75.
[8] . محمد حسين طباطبايي: پيشين، ج 12، ص 291 و 292 با اندك تلخيص.
[9] . سيد علي كمالي دزفولي: قانون تفسير، تهران، كتابخانهي صدر، 1396ق، ص 466 و محمّد واعظزاده خراساني: مكاتب و روشهاي تفسيري (جزوهي درسي استاد، موجود در كتابخانهي تخصصي مركز فرهنگ و معارف قرآن قم)، ص 37 و 38 و ابنخلدون: پيشين، ص 439.
[10] . احمد امين: پيشين، ص 205 و محمد حسين ذهبي: الاسرائيليات، ص 24.
[11] . محمد بن اسماعيل بخاري: صحيح البخاري، دار الفكر (افست دار الطباعة العامرة باستانبول)، 1401ق، ج 2، ص 92، كتاب الجنائز باب «من احبّ الدفن في الارض المقدسة» و مسلم بن حجاج نيشابوري: صحيح مسلم با شرح محيالدين نَوَوي، بيروت، دار الكتب العربي، 1407ق، ج 15، ص 127 باب «فضائل موسي ـ عليه السلام ـ»؛ محمد صادق نجمي: سيري در صحيحي، دفتر انتشارات اسلامي قم، بيتا، ص 209.
[12] . محمد بن يعقوب كليني: الاصول من الكافي، با تصحيح و تعليق علي اكبر غفّاري، چاپ پنجم، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1363ش، ج 1، ص 52.
[13] . ابنخلدون: پيشين، ص 439 و 440.
[14] . محمد حسين ذهبي: پيشين، ج 1، ص 108 و محمد حسين ذهبي: الاسرائيليات، ص 32 و 33.
[15] . محمد حسين ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 202.
[16] . همو: الاسرائيليات، ص 27 به نقل از صحيح مسلم، ج 1، ص 112.
[1] . احمد خليل: نشأة التفسير في الكتب المقدسة و القرآن، ص 35.
[2] . جلال الدين سيوطي: الاتقان في علوم القرآن، با تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات الشريف الرضي، بيتا، ج 4، ص 242.
[3] . محمد حسين طباطبايي: قرآن در اسلام، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1372ش، ص 55.
[4] . محمد حسين طباطبايي: الميزان، ج 19، ص 133 و 134.
[5] . محمد واعظزاده خراساني: پيشين، ص 38.
[6] . اين توجيه در سخنان كساني نظير ابنتيميه، ابنخلدون و ذهبي و ديگران ديده ميشود و ظاهراً اصل سخن از آن ابنخلدون است.
[7] . ابنخلدون: پيشين، ص 439 و احمد امين: پيشين، ص 201.
[8] . برگرفته از محمد واعظزاده خراساني: پيشين، ص 40.
[9] . محمد هادي معرفت: التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ط 1، مشهد، الجامعة الرضوية للعلوم الاسلامية، 1419ق، ج 2، ص 32.
[10] . محمد جواد مغنيه: پيشين، ص 42 و 43 و محمد عزّه دروزه: پيشين 455.
[11] . محمود ابوريّه: پيشين، ص 145.
[12] . محمد رشيد رضا: تفسير المنار (تفسير القرآن الحكيم)، چاپ دوم، بيروت، دار المعرفه، بيتا، ج 1، ص 9.
[13] . ابنكثير برخي از مسلمانان اهل كتاب را به افراد نادان و جاهل توصيف ميكند؛ ر.ك: ابنكثير: پيشين، ج 2، ص 32.
[14] . مصطفي حسين: الاسرائيليات في التراث الاسلامي، بيجا، بيتا، ص 96 ـ 98.
[15] . محمد حسين ذهبي: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 189 ـ 194 و همو: الاسرائيليات، ص 65 ـ 104.
[16] . محمد بن جرير طبري: جامع البيان عن تأويل آي القرآن (تفسير الطبري)، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1412ق، ج 23، ص 53 به نقل محمد حسين ذهبي: الاسرائيليات، ص 100.
[17] . محمد بن جرير طبري: تاريخ الامم و الملوك، با تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت، بيتا، 1387ق، ج 1، ص 268 و سيد جعفر مرتضي عاملي: اسرائيليات در تاريخ طبري، كيهان انديشه (نشريهي مؤسسهي كيهان در قم)، شمارهي 25.
[18] . محمد بن جرير طبري: تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 65 و دربارهي نيرنگ و دروغگويي كعب ر.ك: محمود ابوريّه: پيشين، صص 158، 160، 164، 165، 172، 174؛ ابن ابيالحديد: شرح نهج البلاغه، با تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي (چاپ افست)، 1404ق، ج 4، ص 77؛ محمد بن يعقوب كليني: پيشين، ج 4، ص 239.
[1] . سيد مرتضي عسكري: پيشين، ج 4، ص 239.
[2] . شيخ صدوق: كتاب الخصال، با تصحيح و تعليقهي علي اكبر غفّاري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1402ق، ج 1، ص 352، باب السبعه، حديث 33.
[3] . محمد بن يعقوب كليني: پيشين، ج 4،
[4] . ابن ابيالحديد: پيشين، ج 3، ص 54.
[5] . پيشين، ص 145 ـ 147.
[6] . سيد مرتضي عسكري: معالم المدرستين، ط 6، قم، كلية اصول الدين و المجمع العلمي الاسلامي، 1416ق، ج 2، ص 57.
[7] . جعفر سبحاني: ابحاث في الملل و النحل، چاپ دوم، قم، مركز مديريت حوزه علميه، 1408ق، ج 1، ص 65.
[8] . سيد مهدي حسيني روحاني: بحوث مع اهل السنة و السلفية، چاپ اول، قم، المكتبة الاسلامية، 1399ق، ص 97؛ سيد جعفر مرتضي عاملي: پيشين، ج 1، ص 27؛ محمود ابوريّه: پيشين، ص 47 پاورقي.
[9] . خطيب بغدادي: تقييد العلم، با تعليقات يوسف الغش، ط 2، دار احياء السنة النبوية، 1974 م، ص 50.
[10] . امنيّة يعني آرزو و خيال. مثناة يا مشناة، همان كتابي است كه اهل كتاب بعد از حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در كنار تورات قرار دادند. ر.ك: ابناثير: النهاية في غريب الحديث و الاثر، چاپ چهارم، قم، مؤسسهي مطبوعاتي اسماعيليان، 1364ش، ج 5، ص 225 و نيز خطيب بغدادي: پيشين، ص 52؛ محمود ابوريّه: پيشين، ص 47.
[11] . رسول جعفريان: پيشين، ج 2، ص 97.
[12] . سيد مرتضي عسكري: نقش ائمه در احياي دين، ج 60، ص 83 .
[13] . رسول جعفريان: پيشين، ج 2، ص 98 و نيز عبد الرحمن بن الجوزي: القُصّاص و المذكّرين، با تحقيق ابوهاجر محمد سعيد زَغْلول، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1406ق، ص 20.
[14] . عبد الرحمن بن الجوزي: پيشين، ص 20 و 21.
[15] . عبد الرزاق: المصنّف، ج 3، ص 219.
[16] . احمد امين: پيشين، ص 160.
[17] . به نظر ميآيد خلفا براي اشراف و سلطه بر كار قصّهخوانان، رواياتي را با اين مضمون كه قصّهخوان بايد از طرف امير گماشته شود ساختهاند، تا بتوانند آزادانه به عزل و نصب آنان بپردازند. ر.ك: ابناثير: پيشين، ج 4، ص 70، مادّهي قصّ.
[18] . عبدالرحمن بن الجوزي: پيشين، ص 25.
[19] . عبدارزاق: پيشين، ج 3، ص 219.
[20] . ابنكثير: تفسير ابنكثير، ج 4، ص 18 و جعفر سبحاني: پيين، ج 1، ص 74.
[1] . ابنحجر عسقلاني: الاصابة في تمييز الصحابة، با تحقيق علي محمّد بجاوي، چاپ اول، بيروت، دارالجيل، 1412ق، ج 3، ص 473.
[2] . محمود ابوريّه: پيشين، ص 152.
[3] . محمد بن يعقوب كليني: پيشين، ج 1، ص 50 باب «اختلاف الحديث» و صبحي صالح: نهج البلاغه، خطبهي 210: «وَ لَقَدْ كُذِبَ عَلَي رَسُولِ اللهِ ـ صلّي الله عليه و آله ـ عَلَي عَهْدِهِ حَتّي قَامَ خَطيباً فَقَالَ: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً، فَلْيَتَبوَّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». همچنين ر.ك: ابن ابيالحديد: شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 42 و 44 و 45.
[4] . محمود ابوريّه: پيشين، ص 126.
[5] . تاريخ مدينة دمشق، ج 1، ص 110 به نقل از سيد مرتضي عسكري؛ نقش ائمه در احياي دين، ج 6، ص 105.
[6] . جعفر سبحاني: پيشين، ج 1، ص 77.
[7] . متّقي هندي: پيشين، ج 6، ص 88.
[8] . سيد مرتضي عسكري: معالم المدرستين، ج 2، ص 60.
[9] . محمد بن يعقوب كليني: پيشين، ج 4، ص 240.
[10] . جلال الدين سيوطي: الدر المنثور، ج 1، ص 329.
[11] . سيد مرتضي عسكري: نقش ائمه در احياي دين، ج 6، ص 107 و 108. قبلاًروايتي از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل شد كه حضرت سخن كعب و ناقل آن را تكذيب كردند و دربارهي كعبه فرمودند: خداوند هيچ نقطهاي از زمين را نيافريده كه نزد او محبوبتر از اين خانه باشد. ر.ك: محمد بن يعقوب كليني: پيشين، ج 4، ص 240، باب «فضل النظر الي الكعبه»، حديث 1.